داستانک ها

داستانک ها

داستانک،داستانک ها.داستانک های جدید،داستانک های قدیمی،بهترین داستانک ها
داستانک ها

داستانک ها

داستانک،داستانک ها.داستانک های جدید،داستانک های قدیمی،بهترین داستانک ها

داستانک30(عشق به مادر)

مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و میخواست
دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد
تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد ،
دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه میکرد.
مرد نزدیک رفت و از او پرسید:
دختر خوب چرا گریه میکنی؟
دختر در حالی که گریه میکرد ، گفت:
میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی ...
فقط 75 سنت دارم ، درحالی که گل رز 2 دلار میشود.
مرد لبخند زد و گفت:
با من بیا ،
من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ میخرم .
وقتی از گلفروشی خارج میشدند ، مرد به دختر گفت:
مادرت کجاست ؟
میخواهی ترا برسانم؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت :
آنجا و به طرف قبرستان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست
و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت و طاقت نیاورد ، به گل فروشی برگشت ،
دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد
تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.


نظرات 1 + ارسال نظر
باز هم داوودم جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 13:53

راستشو بگو این داستانهارو از کجا آوردی اینارو کپی کردی از جایی؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد